آواره
همینه که هست یا به قولی، گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست! حافظا ...
۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه
پشت هيچستانم!


سلام كن!

امروز بعد از مدتها اومدم Office رو روي سيستمم نصب كردم. خيلي دلم ميخواست بشينم آفلاين براي خودم بنويسم، يا در واقع تايپ كنم، كه يادم افتاد خيلي وقته براي وبلاگم چيزي ننوشتم. ميرم سر اصل مطلب:

حرف اول:

طبق معمول چند وقته اخير اوضاع روحيم درامه! به قول سهراب سپهري "پشت هيچستانم!"

چرا؟ پرسيدن نداره، جواب منفي گرفتم، به همين سادگي!

قراره دوشنبه برم ببينم اوضاع چطوريه (اين مطلب رو دارم شنبه مينويسم، خدا ميدونه كي وقت كنم با اين اوضاع درام اينترنتم، بزار رو نت!) برم يه سر اداره مهاجرت بگم، داداش يه سال وقت منو حروم كردي كه بهم منفي بدي!؟

اصلاً تقصير منه كه اومدم توي اين نورشو (شهر جديدم، كه از بوليدن خراب شده خيلي بهتره) وايسادم دارمم مجاني به بچه‌هاي اين سوئدي‌هاي نمك نشناس بوكس ياد مي‌دم!!!!

ايول، داره كم كم يخم باز ميشه! ميدوني چيه، بين خودمون بمونه، هر سري كه يه چند وقتي مطلب نمي‌نويسم، اوضاع روحيم بي ريخت ميشه و دلم ميخواد يه بند غمنامه بنويسم. البته يه سري خبرهاي خوبي هم هست كه محرمانه‌س! ميبينم كه آتيش گرفتي!!!! ميدونم تو دلت داري ميگي كه "تو كه نميخواستي جريان رو بگي، چرا اصلاً بهش اشاره كردي!" خوب اينم از اكرام (جمع كرم!) منه!

ولي خوب، از حق نگذريم، هنوز پشت هيچستان هستم، همونجايي كه به قول سهراب "پشت هيچستان رگهاي هوا پر قاصدهاييست كه خبر مي‌آرند از گل وا شدة دورترين بوتة خاك"

راستي داره يه اتفاقايي ميفته! سر و كله يكي داره كم كم از دور توي زندگيم پيدا ميشه! خدايا خودت رحم كن! اولين برف امسال هم اومد، نگين كه نگفتي!

حرف دوم:

به زندگي سلام برسونين! اگه ديدينش بهش بگين "ياز" سلام رسوند گفت خيلي نامردي! اگه گفت "چرا؟" بهش بگين خودت ميدوني!

امشب حسابي به آلبوم در گلستانة شهرام ناظري گوش دادم، واي كه چه غوغايي تو دلم افتاد. ياد سال 73 (1995) و تنهايي‌هايي كه تو مشهد كشيدم افتادم. حالا بعد از نزديك به 14 سال (كه خيلي زود گذشت) تو سال 2009 دارم توي شمال سوئد به اين آلبوم گوش ميدم و همچنان "آدم اينجا تنهاست، تنهاست، تنهاست" داره ديوونه‌م ميكنه.

خدايا امشب يكي منو از دست اين آلبوم نجات بده، ساعت 2 صبح هستش و همين قطعه كه اگه اشتباه نكنم "تم مرگ" نام داره نميزاره بخوابم! شايد امشب از اون شبهاست كه بايد تا صبح بيدار باشم و فردا برم سر كار تقاص پس بدم! آخ كه يه نخ سيگار چقدر ميچسبه، حيف كه ندارم :(

حرف سوم:

امروز يه فيلم مستند كه در واقع مروري بود بر تمامي اتفاقات حد فاصل اندكي قبل از انتخابات و 2 ماه بعد از انتخابات رو ميديدم. براي هزارمين بار به خودم گفتم كه 26 سال ايران بودم و يه بار از اين اتفاقا نيفتاد، حالا كه اومدم اينجا بايد اينجوري بشه! بابا خيلي نامرديه!!!

حالا بعداً براتون بيشتر ميگم!

به سراغ من اگر مي‌آييد نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي من

تكمله: آقا اين دوستان عزيز گير دادن كه چرا ايرانيايي كه ميرن خارج زندگي كنن يه بند غر ميزنن و از وضعيت بد شاكي هستن. بزارين روشنتون كنم. تو ذهن اغلب كسايي كه تو ايران هستن خارج زندگي كردن يعني ديسكو رفتن، بار رفتن، مشروب خريدن با خيال راحت، و با خيال راحت تيپ زدن! بله خوب، همه ميتونن حداقل 3-4 هزار دلار پول بي زبون بزارن تو جيبشون پاشن بيان اروپا (فرقي نداره كجاش) 2 هفته عشق و حال كنن و بعد با يه خاطره خوب برگردن ايران. اما براي زندگي كردن سيستم فرق داره. اينجا بايد عين خر كار كني تا بتوني استانداردهاي زندگي رو داشته باشي. بله تو ايران هم همينطور بود، اما خوب تو ايران اگه يه چند وقتي بيكار ميشدي، ميتونستي يه كاري بكني تا اوضاع بگذره. دوستي، رفيقي فاميلي، بالاخره يه كسي رو دور و برت داشتي تا باهاش گرم بگيري و خوش باشي و با خيال راحت يه زماني رو بگذروني. مهموني بري، مهموني بدي، با خيال راحت. اما اينجا، كار نكردن مساوي با "بي همه چيز بودن"، در حالي كه كار كردن مساوي با "با همه چيز بودن". به زبان ساده‌تر چنانچه كار داشته باشي (كه به قول يه افغانيه توي همين سوئد، افغاني كم مياره، چه برسه ايراني) ميتوني عين آدميزاد راحت زندگي كني. از پس خرجات بر بياي (كاري كه من تو ايران عليرغم كار زياد از پسش بر نميومدم) منتها به غير از كار، پول، بار و ديسكو و مشروب و... هيچ چيز ديگه نداري. رفت و آمد فاميلي و خونوادگي و دوستان تقريباً بي معني هستش، اگر هم باشه بسيار ساده و شايد حداكثر سالي يه بار! فكر قرض گرفتن رو از سرت بيرون كن! همچنين قرض دادن. پيدا كردن يه همصحبت تقريباً كار حضرت فيل هستش! و خيلي چيزهاي ديگه. به قول دوست ايرلندي‌ام، اين سيستم دنياس، با به دست آوردن هر چيزي، يه سري چيزهايي رو از دست ميدي. به شخصه چيزهايي كه اينجا به دست آوردم رو دوست دارم، اما همش ميگم ايكاش اينها رو تو ايران داشتم! اميدوارم منظورم رو بگيري. اصل مطلب اينه كه اكثر ايراني‌هايي اينجا رو كه ميبينم، از زندگي كردن توي سوئد داره حالشون به هم ميخوره، ولي هم حال به هم زن رو ترحيج ميدن. به شخصه ميگم، مهم اينه كه اونقدر به مغزت اعتماد داشته باشي كه زندگيت رو بدي دستش تا برات انتخاب كنه، ايران با محدوديتهاش يا سوئد (خارج) با تنهاييش و خر كاريش!! تموم شد!

موسيقي اين دفعه:

كل آلبوم در گلستانه، اثر جاوداني شهرام ناظري


مكالمه به يادماندني اين دفعه:

تو فيلم Accepted بارتلبي گينز (با بازي جاستين لانگ) خطاب به دادگاه ميگه: "ما امروز اومديم اينجا كه تأييد شما رو بگيريم، اما يه چيزي ته دلم ميگه كه اصلاً اهميتي برام نداره. كي به تأييد شما براي واقعيتي كه در ما وجود داره اهميت ميده. من ميدونم كاري كه ما كرديم درست بوده و به اين روش ادامه ميديم، چه شما خوشتون بياد و تأييد كنيد، چه خوشتون نياد و رد كنين!"

توصيه مي‌كنم اين فيلم رو ببينيد.

برچسب‌ها: