آواره
همینه که هست یا به قولی، گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست! حافظا ...
۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه
تسلیم شدن ساده ترین کار دنیاس!


تسلیم شدن ساده ترین کار دنیاس!

وقتی که میبینی یه ذره بهت فشار میاد میتونی دستات رو ببری بالا و بگی من تسلیمم!



تسلیم شدن ساده ترین کار دنیاس

وقتی زندگی روی سختش رو بهت نشون میده، میتونی بری بهش بگی: عزیزم، غلط کردن رو واسه این وقتها گذاشتن دیگه، ما غلط کردیم و اینکاره نیستیم



تسلیم شدن ساده ترین کار دنیاس

وقتی میبینی از همه عقب افتادی، میتونی قدمات رو آرومتر کنی، نفسهای عمیقتری بکشی و شکست رو با تمام وجودت قبول کنی



تسلیم شدن ساده ترین کار دنیاس

وقتی بچه ت ازت یه دوچرخه میخواد و تو پولش رو نداری، خیلی راحت میتونی بهش بگی پول نداری، یا بهتر، میتونی قانعش کنی که دوچرخه واسه سلامتیش ضرر داره



تسلیم شدن ساده ترین کار دنیاس

وقتی تمام دنیات رو از دست رفته میبینی میتونی هر روز صبح از خواب بیدار بشی و تا شب به خودت یادآوری کنی که چقدر بدبختی و به هیچ دردی نمیخوری



تسلیم شدن ساده کار دنیاس

وقتی میبینی اطرافیانت و دوستات به کمکت احتیاج داری، میتونی بهشون بگی که خودت از همه محتاج تری و نمیتونی به کسی کمک کنی



تسلیم شدن ساده ترین کار دنیاس

چون روی دو پا ایستادن، مقاومت کردن، جنگیدن و ایستاده مردن یه هنره که داشتنش به این راحتیا نیست

به قول ما بوکسورها مهم نیست که چقدر مشتهات قویه، مهم اینه که آیا میتونی بعد از اینکه قویترین مشت حریفت رو خوردی بازهم ایستاده به بقیه مبارزه ادامه بدی؟



بیخود نیست که بهت میگم که:

تسلیم شدن ساده ترین کار دنیاس



پس یا تسلیم شو و برو بمیر یا مبارزه کن و لبخند بزن
۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه
من مریضم


امروز اومدم شعر بنویسم، دیدم شعرم نمیاد، خیلی هم زور زدم، حتی یه چند خطی هم گفتم (میگم خط چون شعرهای من که درست حسابی نیست که بگم بیت و مصراع و این حرفها!) بعدش انقدر از جوادی شعرم بدم اومد که کاغذش رو پاره کردم و مچاله کردم و گذاشتمش توی جیبم.
از دیشب دلم میخواست شعر بگم. تا حالا شده دلتون بخواد یه چیزی یا کسی رو اونقدر زیبا توصیف کنید تا بقیه هم به زیباییش پی ببرن؟
چیه بابا، اونجوری قیافه نگیرین، عاشق نشدم! بابا ما هم آدمیم، بعضی وقتها هم سر از اصول زیبایی شناسی سر در میاریم! نخند!
خلاصه کنم، هرکاری کردم شعرم بیاد نیومد،نتونستم توصیف کنم. دلم خواست بنویسم و بگم که، برادر و خواهر عزیز، دوست محترم و عزیز منتقد! ما توی این یه قلم جنس کم آوردیم. صبر کن یه چیزایی داره میاد :

من مریضم
خسته از این همه عمر افزودن
خسته از عاشق و فارغ بودن
خسته از غرق شدن در سیاهی زلال چشمانت
...


دیدی جواد شد! باز دوباره این گنجیشکه سر زده اومد این زبون منو خورد!

من مریضم
بی خواب آن انگشتان ظریفت
...


مشکی رنگ عشقه! حافظا!

نه خیر، شعرمون نمیاد که نمیاد!
این هم از امروز، ما انگاری شاعر بشو نیستیم! قرار هم نیست بشم، توهم نزدم، باور کنین، ولی خوب بعضی وقتا میچسبه شعر گفتن!
اصلاً همش تقصیر این برایان آدامز هستش. امروز صبح بین 1091 آهنگی که توی گوشیم دارم، یهو این آهنگ please forgive me پلی شد.
داستانی بود. از یه طرف به شدت دلم میخواست شعر بگم، از طرفی هم همش ذهنم این آهنگ رو معنی میکرد جای شعر تحویلم میداد!
فیلمی شده بود. وقت کردین برید گوش بدید، خیلی لطیفه.

خوب دیگه، واسه امروز خوش گذشت، یه روز دیگه از روزهای دنیا گذشت و ما همچنان میتازیم و به سمتی میرویم که هیچ درختی پیدا نیست جناب سهراب خان! ایکاش زنده بودی یه کم به حرفهای آواره گوش میکردی! اونوقت شاید امیدوارتر شعر میگفتی، مثلاً میگفتی اهل ایرانم، روزگارم توپ است و... خلاصه ش کنم اینکه لطفاً جو گیر نباشید!

آواره هستم، از اون بالا بالا های زمین!
همین!
۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه
شاشیدن در کریسمس!


تقريباً دو ماهي ميشد كه اومده بودم سوئد. شب سال نو بود و خيابونا هم شلوغ. من بدبخت افتاده بودم تو يه جمعي كه جوونشون 40 و اندي سنش بود!
واسه خالی نبودن عریضه نشستیم و اندکی سرمون رو گرم كرديم! دوستان هم که ظاهراً جايي دعوت داشتن، به من گفتن كه ميتوني خونه بموني يا بياي با ما تو شهر پياده بشي! (خانه تقريباً توي حومه شهر بود) آقا منم با خودم گفتم كي به كيه، ميرم بيرون تو اين شلوغي بالاخره با يه گروهي بر ميخوريم ديگه (زهي خيال باطل!) از طرف ديگه هم رأس ساعت 12 شب هم قرار بود آتيش بازي بشه.
خلاصه با يه نموره سرگيجه! تلو تلو خوران تو شهر پياده شدم! شهر پر آدم بود، گروههاي چند نفري گرفته تا زوج‌ها، خلاصه همه ريخته بودن تو خيابون، اما وسط اون همه آدم من بدبخت يكي و يه دونه افتاده بودم، كسي حتي نگاهمم نميكرد! نامردا! يكي دوبار تو شيشه ممغازه‌ها خودم رو نگاه كردم كه مطمئن بشم روح نيستم، باورتون نميشه دریغ از یه نفر که همينجوري بهم يه نگاه بكنه! دیگه عقده شده بود!
آخرش رفتم از بی حوصلگی جلوي يه شعبه مك دونالد نشستم روي يه نيمكت، تقريباً پارك مانند بود و كنارش هم يه رودخونه و درست پشت سر من هم ايستگاه اتوبوس بود كه پر آدم بود.
نشسته بودم و داشتم جمعيت رو نگاه ميكردم، تو دلم گفتم خدايا ببين، بين اين همه آدم شاد، من يكي بايد تك و تنها و غمگين اينجا بيفتم، حتي كسي رو نداشته باشم كه باهاش تلفني صحبت كنم، حالا حضوري بخوره تو سرم!
هنوز درست حسابي به خدا گله نكرده بودم كه يهو ديدم دو تا حوري سوئدي! (با حوري بهشتي خيلي فرق دارن!) دارن ميان سمت من و خيره شدن به من . تقريباً 18-19 ساله ميخوردن. تو دلم گفتم "خدايا، از اين چيزها دم دستت بود و صداش رو در نمياوردي!!!" كه يهو يكيشون يه چيزي به برگشت بهم گفت. قطعاً به زبان سوئدي نبود، چون تا حدودی با گویش سوئدي گوشم آشنا شده بود، انگليسي هم نبود، روسي هم نبود، فرانسه هم نبود، آلماني هم نبود!
بهش به انگليسي گفتم، چي گفتي؟ انگليسي صحبت كن!
دختره هنوز حرف من كامل از دهنم بيرون نيومده بود كه جوراب شلواري محترم رو جلوي من كشيد پايين و مشغول جيش كردن جلوي من شد! (به جون مادرم اگه دروغ بگم!)
من و بگي، چشام عين قورباغه زد بود بيرون، كفرم در اومده بود اساسي! دختره برگشت به انگليسي بهم گفت "فكر كردم اسپانيايي هستي (جان!!!!؟؟؟؟) به هر حال، بهت گفتم، میشه چون گنده‌اي جلوت جيش كنم، تا كسايي كه تو ايستگاه اتوبوس هستن منو نتونن ببينن؟!"
منو بگی، خون جلوی چشام رو گرفته بود، بهش گفتم حداقل ميرفتي نيم متر اونورتر، صاف بايد جلوي من بشاشي؟
كه تو همین حین دختره كارش تموم شد و بلند شد وايساد! زحمت كشيدن جوراب شلواری محترم رو هم دادن بالا!!!
بعدش برگشت بهم گفت: "اوكي، حالا كه "چيزم" (یا همون "فلان" که به دلیل عبور خوارمادر از اینجا از آوردن اسمش معذورم!) رو ديدي، 10 كرون (تقريباً 1 يورو، يا 1400 تومن) بهم بده!!!!!"
بهش گفتم: "مستي؟ اولاً كه من اصلاً بهت نگاه نكردم، ثانيا که این تویی که باید واسه شاشیدن جلوی من بهم یه پولی بدی! ثالثاًاگه به پول دادن بود، بهت 5 كرون ميدادم تا بري توي توالت عمومي بشاشي، نه جلوي من!
دختره هم گفت: ترجيح ميدم به جاي توالت رفتن، با پولم همبرگر بخورم!
اينو كه گفت ياد تبليغ مك دونالد افتادم، چيز برگر 10 كرون!
بهش گفتم: من از اين پولا ندارم!
دختره گفت: مطمئني؟ هركاري بگي حاضرم برات بكنم تا 10 كرون بهم بدي! حتی از اون کارا! (دختره پر رو!!!)
بهش گفتم: بيا برو تا پليس نيومده به جرم شاشيدن توي خيابون دستگيرت كنه.
گفت: من هنوز سنم قانوني نيست نميتونه دستگيرم كنه!
ديگه ميخواستم بلند شم از وسط دو شقه ش کنم! تو اين هيری ويري، خودم كم بدبختي داشتم، اينم داشت اعصابم رو خط خطي مي‌كرد. بهش گفتم "جلوي پام بميري هم بهت 10 كرون نميدم!"
دختره گفت: مطمئني!
گفتم: آره!
گفتش اوكي و با دوستش رفت.
هنوز دو قدم دورتر نشده بودن كه يدونه از اين سياهپوستاي كر كثيف رو تور كردن و داستان 10 كرون رو بهش گفتن، اونم از خدا خواسته دستش رو انداخت دور گردن اين دو تا حوري (كه البته يكيشون شاشو از آب در اومده بود!!!) و رفتن طرف مك دونالد! و من موندم و پارك و صندلي و آبي! كه در زير آن روان بود!



و البته كريسمسي كه شاشيده شده بود بهش!!!!