آواره
همینه که هست یا به قولی، گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست! حافظا ...
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه
خدایا رحم کن



چند روزی هستش که دارم وبلاگ امیر فرشاد ابراهیمی از چماقداران و اعضای سابق "انصار حزب الله" رو میخونم. با وجود اینکه توی یکی دو سال آخری که ایران بودم فکر میکردم خیلی از اتفاقاتی که دور و برم میفته خبر دارم، اما همچنان از سیل اطلاعاتی که توی این وبلاگ هست شوکه هستم!!!!
مافیای جنایت در بالاترین سطح کشور. در حدی که پای خیلی از ارکان و سیاستمداران رو وسط میکشه. کار از جنایتهای اقتصادی گذشته. بحث قتل به روشهای قرون وسطایی و شکنجه های مخوف هستش. اونم توسط کسایی که میدونن دارن چیکار میکنن. این لکه ننگی نیست که بشه به این راحتیها پاک کرد. حالا باز بیاین عکس بندازین و فیلم بگیرین که کار، کار فلسطینیها و لبنانیهاست! نه عزیزم، کار کار خودیه. این خودی میتونه هرکسی باشه، من، تو، برادرت، پدرت، مادرت، عموی صمیمیترین دوستت و یا حتی منشی خوشگل و ناناز روزنامه که یه بند داره برات چشم و ابرو میاد.
چند روزه که سرگیجه دارم، ابعاد اتفاقاتی که شاید تو تاریخ کشورمون بی سابقه باشه به این راحتی ها هضم شدنی نیست. همسرم از دل نسل کشی توی کشورش نجات پیدا کرده، با چشم خودش اسلحه رو بر روی پیشانی برادر 4 ساله ش دیده. اما چیز باور نکردنی براش نبوده، سالها بوده که این اتفاق تکرار میشده، اونم جلوی چشم میلیونها نفر.
اما اتفاقات توی ایران، با وجود قدمت زیادی که داره، همواره زیر پوسته رژیمهای مختلف قرار داشته و حالا که ابعادش در حال گسترش هست، دیگه پنهان کردنی نیست.
یادم میاد یه بار که با کت و شلوار مشکی داشتم میرفتم روزنامه، سر یه مسئله ای گذرم افتاد به کلانتری وزرا، چند تا خونواده اونجا بودن و یه سرباز وظیفه داشت با لحن خیلی بدی و فحاشی باهاشون صحبت میکرد. رفتم بهش با لحن دوستانه ای تذکر دادم و بهش گفتم "عزیزم شما سرباز وظیفه هستی، 2 روز دیگه خدمتت تموم میشه و خودت یه روز ممکنه خدای نکرده کارت به یه همچین جایی بکشه، اونوقت دوست داری کسی با خودت اینجوری صحبت و رفتار کنه." حرفم تموم نشده بود که برگشت بهم گفت "تو خودت خفه شو تا نگفتم دهنت رو ... کنن!" منم نامردی نکردم، دفترچه یادداشتی که همیشه توج جیبم بود (از زمان خدمت به بعد معمولاً همراهم یه دفترچه یادداشت جیبی داشتم) رو در آوردم و اسمش رو یادداشت کردم. همونجا رنگش شد عین گچ دیوار. خلاصه کنم که بعد از 2 ساعت با پا در میانی فرمانده پاسگاه برگه رو به خودش تحویل دادم، کسی هم ازم نپرسید که برادر من تو چیکاره هستی! یه نگاه به ریش و کت شلوار انداختن و تمام!
غرض از گفتن این خاطره فقط این بود که بگم که متأسفانه عرب و عجم نداره، وقتی تو یه جایگاهی قرار بگیری که بدونی کسی به این راحتی ها بازخواستت نمیکنه که هیچ پشتیبانی هم ازت میکنن، خدا میدونه که چه جنایتهایی رو میتونی مرتکب بشی.
خدای من، همه این بلاها رو خودی داره سرمون میاره. رزمنده سابق، بسیجی مخلص خدا، حاجی و... حالا دارن به اسم خدا، به اسم مسلمونی، به اسم مهدی و حسین و فاطمه بچه های مردم رو به قتلگاه و تجاوزگاه میبرن. آخه چطوری وجدانتون درد نمیگیره...
خدایا رحم کن

برچسب‌ها:

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه


چند تا از دوستان درخواست کرده بودن که فیلم مسابقه م رو براشون بفرستم، که متأسفانه خیلی سنگین بود و با سرعت اینترنت در ایران سازگاری نداشت، به همین خاطر علیرغم میل باطنی، فیلم رو روی یوتیوب آپ کردم، همچین یه ذره تو مایه های آبروریزی هستش. امیدوارم تا مسابقه های بعدی هم از لحاظ بدنی و هم از لحاظ تکنیکی به جایی برسم که دیگه برای آپ کردن فیلمم خجالت نکشم.
این شما و این هم فیلم مسابقه من
بچه خوبی باشین به زودی دوباره آپ میکنم وبلاگ رو.

برچسب‌ها: , ,