آواره
همینه که هست یا به قولی، گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست! حافظا ...
۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه
چرا من نمیتونم مثل تو باشم؟



نوشته زیر رو وقتی داشتم وسایلم رو جمع میکردم پیدا کردم. دستنوشته بدون تاریخی هستش که احتمالاً مال وقتیه که علیرغم خواسته ام داشتم میومدم استکهلم زندگی کنم. نته جالبش اینه که با گذشت نزدیک به 2 سال، همچنان در مورد وضعیت کنونی زندگیم صدق میکنه. به احتمال زیاد این آخرین پست وبلاگم باشه. این زمان میتونه از 6 ماه تا ابد طول بکشه. شاید دیگه هیچوقت نتونم این وبلاگ رو آپ کنم، از آینده م خیلی خبر ندارم. یه جورایی باید ازتون خداحافظی هم بکنم. من به شام آخر رسیدم.

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
سلام
داشتم به این فکر میکردم که چرا من نمیتونم مثل تو زندگی کنم. چرا آواره منم و تو نیستی. چرا همیشه من هستم که باید تنها گزینه باقیمونده، یعنی نماندن رو انتخاب کنم. چرا همیشه سر نخواستن من دعواس؟

چرا من نمیتونم مثل تو زندگی کنم؟
چرا من باید همیشه از دست بدم؟ چرا همیشه من احساس تنها گذاشتن رو دارم. چرا همیشه من محکوم به از دست دادن چیزهای خوبم. چرا همیشه باید آماده خداحافظی کردن و از دست دادن باشم؟ چرا همیشه باید از اولین لحظه داشتن چیزی به خودم آمادگی از دست دادنش رو بدم. چرا همیشه باید آماده درد کشیدن باشم؟

چرا من نمیتونم مثل تو باشم؟
چرا همه فکر میکنن این من هستم که برای زندگیم تصمیم میگیرم؟ چرا وقتی آرزوی یه عمر کوتاه رو میکنم انقدر برای همه تعحب آوره؟ چرا نمیتونم خودم رو ببخشم؟ چرا همیشه خودم رو بدهکار میدونم؟

چرا نمیتونم مثل تو باشم؟
چرا زندکی من سیاه و سفیده؟ چرا یا همه چیزه یا هیچ چیزه؟
چرا تا دلم بخواد گوشه دنج واسه تنها بودن دارم، ولی خبری از مهمونی و شادی و پارتی نیست؟ چرا همه از دیدن عصبانیتم تعجب میکنند؟ چرا عصبانی کردنم راحتتر از خوشحال کردنمه؟

چرا من نمیتونم مثل تو باشم؟
من که هیچوقت کامل نبودم، مگه تو بودی؟ من که همه چیز بلد نبودم، مگه تو بلد بودی؟ من که هیچوقت همه چیز رو با هم نداشتم، مگه تو داشتی؟ حتماً داشتی، شاید واسه اینه که من نمیتونم مثل تو باشم!

میخوای بدونی تو چطور زندگی کردی که من نتونستم؟
جوابش ساده س، از گذشته تا امروزت رو مرور کن. با دقت.
حالا فهمیدی چرا ازت متنفر میشم بعضی وقتها، وقتی میشنوم که از زندگیت راضی نیستی؟ حالا شاید درک کنی چرا ازت متنفر میشم وقتی از محله ای که توش زندگی میکنیبدت میاد! حالا شاید بفهمی چرا ازت متنفر میشم وقتی فکر میکنی پدر و مادرت برات هیچ کاری نکردن! حالا شاید درک کنی چرا ازت متنفر میشم وقتی فکر میکنی خوشبخت نبودی و نیستی!
حالا ... شاید بفهمی چرا من نمیتونم مثل تو باشم ...

-----------
اینا رو دیشب نوشتم. خیلی عصبانی بودم از دستت...
با تو ام، خودت رو نزن به اون راه. فکر نکن دارم راجع به کس دیگه ای صحبت میکنم. منظورم دقیقاً خودت هست. یه کم سعی کن از زندگیت راضی باشی...
... مثل من
روز خوش


+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
پس نوشت: همتون رو میبوسم