آواره
همینه که هست یا به قولی، گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست! حافظا ...
۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه
استنتاج!


من نمیترسم.
انقدر که از بالاترین نقطه زندگی به پایین پرت شدم و یه جورایی برام عادیه!

قابل اعتماد نیستم.
انقدر که وسط راه دستم را ول کرده اند، حتماً قابل اعتماد نبودم!

کوچیکم.
البته خودم و آیینه فکر میکنیم که من خیلی بزرگ باید باشم، اما وقتی انقدر راحت چشماشون رو روی من میبندن، حتماً ایراد کار یه جای دیگه س!

گوشه گیرم.
انقدر ملت میزارن من توی خودم باشم. حتماً هستم دیگه، وگرنه ملت که مخشون پاره سنگ برنداشته!

گاگول هستم.
انقدر که ملت راه رفتن و از چیزهایی حرف زدن که عمراً ازشون سر در نمیارم و خنده دار اینه که باورشون نمیشه! ویاگرا، حشیش، کوکتل هات شات!!! یکی بیاد اینا رو واسه من ترجمه کنه، یا حداقل بگه چطوری و به چه منظوری میشه ازشون استفاده کرد؟

بی خوابم.
انقدر که دلم نمیخواد بخوابم!

دارم میمیرم.
از بس که دلم نمیخواد زندگی کنم!
1 Comments:
Anonymous واحد said...
شاید باید زاویه ی دیدت رو عوض کنی، شاید بهتره بعضی اوقات از نظر بقیه دید و فکر کرد. شاید هم ما با هم تفاهم داریم! و در خلوت های ما حقیقت همون چیزی هست که به نظر میرسه!
شاید من دارم خودمو دلداری میدم...
شاید ...
ولی میدونی چیه؟! به قدرت زمان اعتماد کن!