آواره
همینه که هست یا به قولی، گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست! حافظا ...
۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه
شاشیدن در کریسمس!


تقريباً دو ماهي ميشد كه اومده بودم سوئد. شب سال نو بود و خيابونا هم شلوغ. من بدبخت افتاده بودم تو يه جمعي كه جوونشون 40 و اندي سنش بود!
واسه خالی نبودن عریضه نشستیم و اندکی سرمون رو گرم كرديم! دوستان هم که ظاهراً جايي دعوت داشتن، به من گفتن كه ميتوني خونه بموني يا بياي با ما تو شهر پياده بشي! (خانه تقريباً توي حومه شهر بود) آقا منم با خودم گفتم كي به كيه، ميرم بيرون تو اين شلوغي بالاخره با يه گروهي بر ميخوريم ديگه (زهي خيال باطل!) از طرف ديگه هم رأس ساعت 12 شب هم قرار بود آتيش بازي بشه.
خلاصه با يه نموره سرگيجه! تلو تلو خوران تو شهر پياده شدم! شهر پر آدم بود، گروههاي چند نفري گرفته تا زوج‌ها، خلاصه همه ريخته بودن تو خيابون، اما وسط اون همه آدم من بدبخت يكي و يه دونه افتاده بودم، كسي حتي نگاهمم نميكرد! نامردا! يكي دوبار تو شيشه ممغازه‌ها خودم رو نگاه كردم كه مطمئن بشم روح نيستم، باورتون نميشه دریغ از یه نفر که همينجوري بهم يه نگاه بكنه! دیگه عقده شده بود!
آخرش رفتم از بی حوصلگی جلوي يه شعبه مك دونالد نشستم روي يه نيمكت، تقريباً پارك مانند بود و كنارش هم يه رودخونه و درست پشت سر من هم ايستگاه اتوبوس بود كه پر آدم بود.
نشسته بودم و داشتم جمعيت رو نگاه ميكردم، تو دلم گفتم خدايا ببين، بين اين همه آدم شاد، من يكي بايد تك و تنها و غمگين اينجا بيفتم، حتي كسي رو نداشته باشم كه باهاش تلفني صحبت كنم، حالا حضوري بخوره تو سرم!
هنوز درست حسابي به خدا گله نكرده بودم كه يهو ديدم دو تا حوري سوئدي! (با حوري بهشتي خيلي فرق دارن!) دارن ميان سمت من و خيره شدن به من . تقريباً 18-19 ساله ميخوردن. تو دلم گفتم "خدايا، از اين چيزها دم دستت بود و صداش رو در نمياوردي!!!" كه يهو يكيشون يه چيزي به برگشت بهم گفت. قطعاً به زبان سوئدي نبود، چون تا حدودی با گویش سوئدي گوشم آشنا شده بود، انگليسي هم نبود، روسي هم نبود، فرانسه هم نبود، آلماني هم نبود!
بهش به انگليسي گفتم، چي گفتي؟ انگليسي صحبت كن!
دختره هنوز حرف من كامل از دهنم بيرون نيومده بود كه جوراب شلواري محترم رو جلوي من كشيد پايين و مشغول جيش كردن جلوي من شد! (به جون مادرم اگه دروغ بگم!)
من و بگي، چشام عين قورباغه زد بود بيرون، كفرم در اومده بود اساسي! دختره برگشت به انگليسي بهم گفت "فكر كردم اسپانيايي هستي (جان!!!!؟؟؟؟) به هر حال، بهت گفتم، میشه چون گنده‌اي جلوت جيش كنم، تا كسايي كه تو ايستگاه اتوبوس هستن منو نتونن ببينن؟!"
منو بگی، خون جلوی چشام رو گرفته بود، بهش گفتم حداقل ميرفتي نيم متر اونورتر، صاف بايد جلوي من بشاشي؟
كه تو همین حین دختره كارش تموم شد و بلند شد وايساد! زحمت كشيدن جوراب شلواری محترم رو هم دادن بالا!!!
بعدش برگشت بهم گفت: "اوكي، حالا كه "چيزم" (یا همون "فلان" که به دلیل عبور خوارمادر از اینجا از آوردن اسمش معذورم!) رو ديدي، 10 كرون (تقريباً 1 يورو، يا 1400 تومن) بهم بده!!!!!"
بهش گفتم: "مستي؟ اولاً كه من اصلاً بهت نگاه نكردم، ثانيا که این تویی که باید واسه شاشیدن جلوی من بهم یه پولی بدی! ثالثاًاگه به پول دادن بود، بهت 5 كرون ميدادم تا بري توي توالت عمومي بشاشي، نه جلوي من!
دختره هم گفت: ترجيح ميدم به جاي توالت رفتن، با پولم همبرگر بخورم!
اينو كه گفت ياد تبليغ مك دونالد افتادم، چيز برگر 10 كرون!
بهش گفتم: من از اين پولا ندارم!
دختره گفت: مطمئني؟ هركاري بگي حاضرم برات بكنم تا 10 كرون بهم بدي! حتی از اون کارا! (دختره پر رو!!!)
بهش گفتم: بيا برو تا پليس نيومده به جرم شاشيدن توي خيابون دستگيرت كنه.
گفت: من هنوز سنم قانوني نيست نميتونه دستگيرم كنه!
ديگه ميخواستم بلند شم از وسط دو شقه ش کنم! تو اين هيری ويري، خودم كم بدبختي داشتم، اينم داشت اعصابم رو خط خطي مي‌كرد. بهش گفتم "جلوي پام بميري هم بهت 10 كرون نميدم!"
دختره گفت: مطمئني!
گفتم: آره!
گفتش اوكي و با دوستش رفت.
هنوز دو قدم دورتر نشده بودن كه يدونه از اين سياهپوستاي كر كثيف رو تور كردن و داستان 10 كرون رو بهش گفتن، اونم از خدا خواسته دستش رو انداخت دور گردن اين دو تا حوري (كه البته يكيشون شاشو از آب در اومده بود!!!) و رفتن طرف مك دونالد! و من موندم و پارك و صندلي و آبي! كه در زير آن روان بود!



و البته كريسمسي كه شاشيده شده بود بهش!!!!
1 Comments:
Anonymous mojiii said...
سلام آقای یاز
البته فک کنم این باشه
خیلی از وبلاگت خوشم اومده
البته اولین بار نبود که میام
یه بار آدرستو تو یه انجمن دیدم
فک کنم pcmob بودش
اومدم درد و دلتو خوندم
خیلی قشنگ نوشته بودی
منم خودم جوگیر
حسابی رفتم تو حس
این بود که ادرس اینجا رو نگه داشتم
واقعا تبریک می گم بهت
همیشه موفق باشی
راستی این خاطرتم خیلی جالب بود
فدامدا
موجی