آواره
همینه که هست یا به قولی، گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست! حافظا ...
۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه
من مریضم


امروز اومدم شعر بنویسم، دیدم شعرم نمیاد، خیلی هم زور زدم، حتی یه چند خطی هم گفتم (میگم خط چون شعرهای من که درست حسابی نیست که بگم بیت و مصراع و این حرفها!) بعدش انقدر از جوادی شعرم بدم اومد که کاغذش رو پاره کردم و مچاله کردم و گذاشتمش توی جیبم.
از دیشب دلم میخواست شعر بگم. تا حالا شده دلتون بخواد یه چیزی یا کسی رو اونقدر زیبا توصیف کنید تا بقیه هم به زیباییش پی ببرن؟
چیه بابا، اونجوری قیافه نگیرین، عاشق نشدم! بابا ما هم آدمیم، بعضی وقتها هم سر از اصول زیبایی شناسی سر در میاریم! نخند!
خلاصه کنم، هرکاری کردم شعرم بیاد نیومد،نتونستم توصیف کنم. دلم خواست بنویسم و بگم که، برادر و خواهر عزیز، دوست محترم و عزیز منتقد! ما توی این یه قلم جنس کم آوردیم. صبر کن یه چیزایی داره میاد :

من مریضم
خسته از این همه عمر افزودن
خسته از عاشق و فارغ بودن
خسته از غرق شدن در سیاهی زلال چشمانت
...


دیدی جواد شد! باز دوباره این گنجیشکه سر زده اومد این زبون منو خورد!

من مریضم
بی خواب آن انگشتان ظریفت
...


مشکی رنگ عشقه! حافظا!

نه خیر، شعرمون نمیاد که نمیاد!
این هم از امروز، ما انگاری شاعر بشو نیستیم! قرار هم نیست بشم، توهم نزدم، باور کنین، ولی خوب بعضی وقتا میچسبه شعر گفتن!
اصلاً همش تقصیر این برایان آدامز هستش. امروز صبح بین 1091 آهنگی که توی گوشیم دارم، یهو این آهنگ please forgive me پلی شد.
داستانی بود. از یه طرف به شدت دلم میخواست شعر بگم، از طرفی هم همش ذهنم این آهنگ رو معنی میکرد جای شعر تحویلم میداد!
فیلمی شده بود. وقت کردین برید گوش بدید، خیلی لطیفه.

خوب دیگه، واسه امروز خوش گذشت، یه روز دیگه از روزهای دنیا گذشت و ما همچنان میتازیم و به سمتی میرویم که هیچ درختی پیدا نیست جناب سهراب خان! ایکاش زنده بودی یه کم به حرفهای آواره گوش میکردی! اونوقت شاید امیدوارتر شعر میگفتی، مثلاً میگفتی اهل ایرانم، روزگارم توپ است و... خلاصه ش کنم اینکه لطفاً جو گیر نباشید!

آواره هستم، از اون بالا بالا های زمین!
همین!