آواره
همینه که هست یا به قولی، گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست! حافظا ...
۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه
به یاد اون روزها

امشب با این آهنگ به یاد اون جمعه ها گریه کردم. چه جمعه هایی بود. سرنتی پیتی رو نصفه نیمه باید ول میکردیم و با دخترعموها میتپیدیم توی اون بنز 190 نوک مدادی چراغ خربزه ای عمو حمید که هنوز بوی چرمش توی مشاممه. میگازیدیم میرفتیم بهشت زهرا، یه سر به مامان بزرگی میزدیم که آرزوی دیدن نوه پسر داشت و چند ماه قبل از به دنیا اومدن من یه روز مرد از بس که جان داد. بعدش هم میرفتیم سر خاک عمو حسینی که هنوز هم وقتی یادش میفتم، ناخودآگاه صورت خونیش رو توی اون ژیان ماهاریش تصور میکنم. اون هم چند ماه قبل از به دنیا اومدن من رفته بود. بعضی وقتها عمو محمود هم با اون بنز سفیدش باهامون میومد. بعد بهشت زهرا، میرفتیم یه جایی واسه ناهار. بعضی وقتها از چلوکبابی گلپایگانی زیر پل چوبی غذا میگرفتیم و میرفتیم خونه و بعضی وقتها هم میرفتیم فرحزاد، آخ فرحزاد ...
عمو محمود 4 سالی هستش که چشماش رو بسته و عمو حمید هم چند سالیه که دیابت، نور رو از چشمای یشمیش گرفته.
این آهنگ تم، روزهای جمعه 5-4 سالگی من بود. روزهایی که مهم نیست چقدر گریه کنم، هرگز بر نمیگردند!!!!

میگم چی شد ما یهو انقدر بزرگ شدیم؟ کی بهمون انقدر ظلم شد و ما نفهمیدیم؟

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم''' محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش ''' این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد ''' تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را ''' مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود ''' بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر''' جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
المنه لله که چو ما بی‌دل و دین بود''' آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ ''' یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
حافظ

برچسب‌ها: